گوگل را باز میکنم و در سرچ باکس مینویسم آموزش زبان انگلیسی به کودک و نوجوان؛
تصاویری رنگی با انواع اسباببازی و وسایل کمک آموزشی، کلاسهای پرنور پر از نقاشی و کاردستی، معلمهایی خندان نشان دادهمیشود.
در بخش فیلمها هم بچههایی که بدون حتی یک غلط انگلیسی صحبت میکنند.
این عکس و فیلمها در اینستاگرام غلطت بیشتری دارد.
در اکثر کلاس زبانهای واقعی ولی خبری از اینها نیست؛
از سال 98 تا الان در موسسات مختلفی بودم و درس دادم و ممتحن بودم و آبزرور کلاس بقیه بودم، با استادهای زیادی در ارتباط بودم و با اطمینان میگویم که خیلی از ما معلمهای زبان هیچ شباهتی به معلمهای اینستاگرامی نداریم و اصلا بدترین آدم برای تدریس زبان به بچهها هستیم.
ما سرکلاس کودک و نوجوان میرویم، نه بخاطر علاقه، چون موسسات اعتقاد دارند شروع تجربه تدریس باید با سطح پایین باشد.
ما سرکلاس کودک و نوجوان میرویم چون بیشترین مخاطب کلاسهای زبان این رده سنی هستند و برای درآمد بیشتر مجبوریم این گروه سنی را قبول کنیم.
در مناطق کمرفاه این شانس را داریم که والدین مدام میگویند بچهها را دعوا کنید، اگر درس نخواندند به ما بگویید بدون آنکه دنبال دلیل باشیم.
در مناطق مرفهتر، در آموزشگاههایی که سختگیری بیشتری دارند، جلسات اول، ترمهای اول با شور و شوق سرکلاس میرویم و بعد از مدتی همه شور و اشتیاق دود میشود.
ما معلمی میشویم که اکثر اوقات در کلاس فارسی حرف میزند، خلاقیت زیادی ندارد، درس میدهد و میرود.
خودمان هم زودتر از هرکسی متوجه بیروحی کلاس میشویم ولی به روی خودمان نمیآوریم چون خلاقیتی که در کلاسهای اینستاگرامی هست با حقوق آموزشگاهی تناسبی ندارد و رقابت آنقدر زیاد شده که مدام میگوییم شکست میخوریم و راضی میشویم به آموزشگاه.
ما با پوستکلفتی و از سر علاقه به زبان یا بیکاری یا امید به فردای بهتر ادامه میدهیم بدون آنکه بدانیم در واقعیت چه تعداد زیادی را از زبان متنفر کردهایم.
از اولینباری که برای ابزرو کلاس همکارم رفتهبودم این حرفها در ذهنم آمد تا امروز بعد ازظهر که برای ابزرو کلاس همکاری دیگر رفتهبودم؛
کلاسی کمنور و شلوغ که بچهها فارسی حرف میزدند، معلم کمحوصلهای داشتند که فقط میخواست به بودجهبندی برسد و به خواسته بچهها توجهی نداشت و تنها ابزارش منفی بود.
تمام یک ساعت و نیم سعی کردم مشتاق به نظر برسم و خمیازههایم را پنهان کنم ولی نتوانستم و در نهایت زودتر از بچهها از کلاس رفتم.
من لزوما معلم خوبی نیستم ولی سعی کردم تا حدی که میتوانم جای بچهها بشینم و تدریس کنم و کمتر حوصلهسربر باشم.
روزهایی که با چنین کلاسهایی مواجه میشوم، تصمیم میگیرم مستقیم به آدمها بگویم یا حداقل تلاش بیشتری کنم که شبیه آنها باشم ولی توانم نسبت به سالهای قبل کم شده و این روزها بیشتر از تدریس فاصله گرفتم و شاید امسال آخرین سال باشد.
ولی دلم میخواست با صدای بلند به همهی معلم زبانهای این چنینی میگفتم از کلاس درس دور باشند که شاید آدمهای دیگری شیداتر بیایند و بچهها را کمتر از زبان متنفر کنند.