Yağmur Gibi

Yağmur Gibi در زبان ترکی یعنی شبیه باران؛
رویای قدیمی‌ام که دوست داشتم باران روزهای یکشنبه ورشو باشم.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای بامداد

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۳۵ ب.ظ

الف. ب عزیز

بهتر از هرکسی خودت می‌دانی که حتی اگر با هم صحبت نکنیم و دور باشیم، در ذهن و قلبم هستی و این روزها از همیشه پررنگ‌تر شدی و تمام قلبم دلتنگ تو است؛
دلتنگی از خواندن کلمات پل الوار و بعدتر کلوچه لاهیجان سوغات هم‌کلاسی‌ام شروع شد.

فکر کردم خودم را بیشتر غرق کلمات می‌کنم و یادم می‌رود اما نرفت و امشب، اتفاقی آواز تو گوش‌هایم را پررنگ کرد و دلتنگ‌تر شدم؛
گفته‌بودی مدت‌ها است صحبت نکردیم و از هم خبری نداریم و شعری از مشیری را خواندی.

بیشتر از ده بار به صدای تو گوش کردم و دلتنگ‌تر شدم و فکر کردم آخرین‌بار کی صحبت کردیم؟ آخرین بار کی اتفاقات روزانه را تعریف کردیم و یادم نیامد.
غمگین‌تر شدم.
غمگین‌تر شدم بخاطر دلتنگی و بخاطر آدم‌ بزرگ‌هایی که شدیم.

آخرین بار بخشی از منظومه آرش کمانگیر را برایم خواندی و بعدتر ساکت شدیم تا الان، شاید دو سال گذشته، نه؟
چند ماه بعد از آخرین باری که آواز خواندی، برایت نوشتم و بی‌جواب ماند و فکر کردم نباید بنویسم تا امشب، امشب دلتنگی باعث شد بخواهم دوباره برایت بنویسم.

تو قرار نیست اینجا را بخوانی و من قرار نیست شبیه قبل کلمات را برایت بفرستم و طولانی صحبت کنیم ولی دوست دارم بنویسم؛
دوست دارم بنویسم که دلتنگ همکلاسی و هم‌صحبت و معشوق دیوانه‌ام شدم و این روزها بیشتر از همیشه به غر زدن‌ها و آواز خواندن‌های یک‌دفعه‌اش نیاز دارم.
دوست دارم بنویسم دلتنگ هستم ولی نگران نه؛
بارها گفته‌بودم تو شبیه بلوط‌های زاگرس هستی و بوی کرمانشاه می‌دهی، پر از شور زندگی و آوا و رنگ حتی در تلخ‌ترین لحظات.
چیزی در قلبم باور دارد هزاران کیلومتر آن طرف‌تر هستی و روح سرگردانت هنوز پر از شور زندگی است و همین باعث می‌شود هیچ‌وقت نگران نباشم.
ولی دلتنگ هستم.
و کاش فردا صبحی که بیدار می‌شوم، مثل آن شب صدای آواز خواندنت را برایم می‌فرستادی.

  • Mavi

What I want at the moment

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۲۷ ب.ظ

  • Mavi

جمعه, ۱۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ق.ظ

برای فواد نوشته‌بودم روحم شبیه پارچه حریر سفید نخ‌کشی شده و مثل قبل زیبا و درخشان نیست.
و فواد برایم نوشت گاهی باید روی قسمت‌های نخ‌کش‌شده را بپوشانی تا یادت برود و ادامه بدهی و زندگی کنی.

تمام دیروز بعدازظهر فکر می‌کردم که چطور می‌شود بخش‌هایی از روحت را بپوشانی و چطور می‌شود فراموش کنی، این همان کشتن نیست؟
دیشب ولی بودا جوابم را داد که گاهی با کشتن زنده می‌شوی.

روزی که پیش مسیح بودم، فکر کردم دوباره شوریده می‌شوم؟
حالا می‌دانم اگر شوریده نبودم، توان کشتن خودم را نداشتم.

  • Mavi