شب نوشت
سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۴۰ ب.ظ
دیشب خواب آفتاب مراکش را دیدم؛
هزار سال بود که تصویر و صدایش از ذهنم رفته بود ولی دیشب در خوابم بود و دروغ چرا... دلم تنگ شد.
امروز صبحم را با نوشتن برای او شروع کردم تا یادم برود ولی نوشتن برای او، هزار تصویر از آدمهای دیگر را زنده کرد و دلتنگتر شدم.
لوکاس عکسهایی از لهستان برایم فرستاده بود و امشب برایش نوشتم اگر به شهر کوچک تو در لهستان بیایم، حافظهام کمرنگ میشود؟
کاش میشد و من یه هر راهی فرار میکردم تا رها شوم از ذهن رها.
- ۰۳/۰۸/۲۲