Yağmur Gibi

Yağmur Gibi در زبان ترکی یعنی شبیه باران؛
رویای قدیمی‌ام که دوست داشتم باران روزهای یکشنبه ورشو باشم.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

پل الوار و فرشته شانه راست

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۹ ب.ظ

آخرین‌باری که بخاطر تب احساس بی‌وزنی مطلق  داشتم، دو سال قبل بود؛
نیمه‌شبی بود که از شدت تب و درد روی زمین دراز کشیده‌بودم و احساس می‌کردم درون آب سرد فرو می‌روم. سه ساعت از سرما می‌لرزیدم و توان بلند شدن و درخواست کمک نداشتم.
آن شب از مریضی و ضعف و بی‌هوش شدن ترسیده‌بودم و با هزار بدبختی خودم را به آشپرخانه کشاندم تا قرص بخورم.

بعد از آن‌شب ترس از ناتوانی مانعی بود تا مواظبت نکنم، تا به نشانه‌ها بی‌توجه باشم و هیچ‌وقت این‌قدر درگیر بیماری نبودم تا امشب؛
صبح با سرگیجه شروع شد و فکر کردم نتیجه بی‌خوابی و کمبود آب است. در مسیر رفتن به سرکار ولی نشانه‌ها بیشتر شد و در نهایت به دو سال قبل برگشتم؛
از سرما کلفت‌ترین لباس‌ها را پوشیده‌ام و به زیر پتو پناه برده‌ام و هم‌چنان سردم است و سرم... انگار هزاران نفر در سرم طبل می‌کوبند.
از صبح بیشتر از همیشه قرص خورده‌ام و هنوز خوب نشده‌ام. دوباره درون آب سرد هستم و توان صدا زدن کسی را ندارم.
دلم می‌خواهد چشمانم را ببندم و درون سیاهی خواب فرو بروم ولی خواب از من فراری است و بی‌خوابی انگار درد را بیشتر می‌کند.
با این‌همه درد و سروصدای طولانی در مغزم ولی دلم می‌خواهد پل الوار بخوانم.
تا الان سه‌کتاب از روی میز زمین افتاده، لیوان چایی ریخته و هنوز به پل الوار نرسیدم.
دوستی داشتم که می‌گفت فرشته‌ی روی شانه راست هربار عمیقا چیزی را بخواهی، به تو می‌دهد. من نمی‌دانم به آن باور دارم یا نه ولی کاش فرشته روی شانه راست می‌توانست به زبان ما آدم‌ها برایم پل الوار بخواند.

  • Mavi

در ستایش موسیقی کردی

جمعه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

با "ت" درباره موسیقی صحبت می‌کردیم و او می‌گفت بعضی موسیقی‌ها تو را به خانه وصل می‌کنند، خانه نه به معنای مکان فیزیکی آن که به معنی جایی امن و پر از آرامش و مهر.
بعدتر طولانی با هم به موسیقی‌هایی گوش کردیم که به قول او وصل‌کننده بودند. تمام مدت به لبخند عمیق و شور او نگاه می‌کردم و فکر کردم موسیقی وصل‌کننده برای من چیست؟ اصلا تا الان دقت کرده‌ام یا نه؟
تمام آن روز در برابر این سوال بی‌جواب بودم، به موسیقی‌های محبوبم گوش کردم ولی هیچکدام آنی نبود که " ت" می‌گفت.
روزهای بعدتر آن‌قدر شلوغ بودم که فقط به موسیقی گوش می‌کردم تا صداهای ذهنی‌ام کم شود و یاد " ت" نبودم تا امروز؛

روزهایی که دلتنگ و خسته هستم، به موسیقی‌هایی پناه می‌برم که هیچ درکی از زبان‌شان ندارم؛ روسی، عبری، پرتقالی و ...
شنیدن این موسیقی‌ها لزوما حالم را خوب نمی‌کند بلکه ذهنم را درگیر کشف واژه‌ها و حدس زدن داستان می‌کند و یادم می‌رود قبل‌تر چه احساسی داشتم.
امروز سراغ موسیقی رفتم که " پ" هفته گدشته برایم فرستاده‌بود، حسن زیرک.
فکر می‌کردم شبیه همه موسیقی‌هایی است که زبان‌شان را بلد نیستم ولی به جایی پرت شدم که انگار تمام مدت دنبال آن بودم، همان وصل‌کننده‌ای که "ت" می‌گفت.

من هیچ‌وقت به کردستان سفر نکردم، دوست و فامیل کرد نداشتم و کوچک‌ترین کلمه‌ای از زبان‌شان بلد نیستم ولی امروز تمام مدت به موسیقی کردی گوش می‌کردم و احساس وصل بودن داشتم، احساس سبک شدن.
نمی‌دانم این خاصیت موسیقی کردی است یا من فقط چنین احساسی داشتم.
از صبح طولانی به موسیقی کردی گوش می‌کنم و قلبم آرام است و اشک‌هایم جاری و به کردستان فکر می‌کنم.
این اتصال عمیق به کردستان و موسیقی و فرهنگ و افسانه‌هایش شاید نشانه آن باشد که در جهان قبلی کرد بود و بخشی از این قبیله شگفت‌انگیز.

  • Mavi

داستان آشپزخانه

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

جذاب‌ترین قسمت هر خانه برای من آشپزخانه است؛
آشپزخانه‌ها بیشتر از هرجای دیگری عادت‌ها، علایق و جهان ساکنان خانه را نشان می‌دهند. روزهای زیادی به تماشای آشپزخانه مشغول شدم و سعی کردم داستان هرکدام را در ذهنم مجسم کنم.
همین شیفتگی به تماشای آشپزخانه‌ها باعث شد با دیدن پروژه عکاسی اریک کلین پرلبخند شوم.

اریک کلین در آمستردام به سراغ عکاسی از آشپزخانه‌ها، نه دکور که فضای داخلی یخچال و کابینت، رفته و مجموعه جذابی خلق کرده.
هر عکس انگار دروازه ورد به جهان یک خانواده و شنیدن داستان‌ها باشد.

 

 

 

 

 

  • Mavi

تنهایی

جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۴۵ ب.ظ

شگفت است، پرسه زدن در مه!
هر سنگی و هر بوته ای تنهاست،
هیچ درختی، درخت دیگر را نمی بیند،
همه تنهایند.

زندگی برایم پر فروغ بود
آن گاه که جهانم پر از یاران بود؛
اکنون دگر مه فرو افتاده است،
دیگر هیچ چیز به دیده در نیاید.

براستی خردمند نیست
آن که تاریکی را نشناسد
تاریکی ای که پیوسته و آهسته
او را از همگان جدا می سازد.
شگفت است، پرسه زدن در مه
زندگی انزوایی ست.

هیچ کس، هیچ کس را نمی شناسد
همه تنهایند.

 

هرمان هسه

  • Mavi