برای درخت بلوط روسی
میم عزیز
مدتها است صحبت نکردیم و دلتنگ کلمات پر از مه تو هستم.
آخرین باری که صحبت کردیم، نوشتهبودی خوب و امیدوارم این خوبی ادامهدار باشد و پرلبخند باشی.
دیشب خواب تو را دیدم؛
روی پلههای ورودی دانشکده ادبیات نشستهبودیم و تو حرف میزدی، شاید درباره دمیان که در خواب هم همراهم بود.
صبح که بیدار شدم، احساس کردم از خلسه بیرون آمدم، احساسی که بعد از هربار همصحبتی با تو داشتم.
این روزها که دوباره دمیان میخوانم، زیاد به تو فکر میکنم که شبیه ماکس دمیان هستی؛
همانقدر عمیق در عین ساده بودن، همانقدر دوستداشتنی و عجیب.
همصحبتی با تو همیشه وسوسهانگیز بوده که شبیه قدم زدن در لابیرنت است و شوریدگی روحم را رفع میکند و نشانههای آن طولانی همراهم هست.
برایم نوشتهبودی تمرین بد بودن همیشه کار اشتباهی نیست و این روزها که بیشتر از قبل درگیر جهان پیچیده آدمها شدم، بد بودن را تمرین میکنم و عجیب است که همهچیز سادهتر شده و حتی انگار آدمها بیشتر به من احترام میگذارند.
این اتفاق غمانگیزی نیست؟ حس میکنم هست.
هربار همصحبتی با تو شبیه قدمزدن طولانی است که سبکی روح به همراه دارد و من با کمتر آدمی این حس را تجربه کردم و این روزها دلتنگ دوباره تجربه کردن آن هستم.
- ۰۲/۱۰/۲۹