Yağmur Gibi

Yağmur Gibi در زبان ترکی یعنی شبیه باران؛
رویای قدیمی‌ام که دوست داشتم باران روزهای یکشنبه ورشو باشم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۴/۰۴
  • ۰۳/۰۳/۱۹

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

هامون یک شاهکار نیست!

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۴۵ ب.ظ

سال‌ها قبل مجله همشهری جوان مقاله‌ای درباره فیلم‌های مهم و تاثیرگذار سینمای ایرانی چاپ و از هامون به عنوان یکی از خاص‌ترین فیلم‌های سینمای ایران یاد کرده بود.
من 16 ساله بودم و این اولین باری بود که اسم هامون و داریوش مهرجویی را می‌خواندم و فکر کردم باید این شاهکار را ببینم ولی بعد از 30 دقیقه اول حوصله‌ام سر رفت و قید تماشای شاهکار سینمای ایران را زدم.

بعدتر در دانشگاه، واکنش آدم‌ها در برابر هامون ندیدنِ من طوری بود که فکر کردم باید دوباره این فیلم را ببینم و این‌بار تا انتها صبور باشم که شاید در آخر شگفت‌زده شوم ولی به همان اندازه دفعه اول حوصله‌سر بود.

شعر ابر شلوارپوش مایاکوفسکی، موسیقی باخ، آیین ذن، داستان امتحان ابراهیم و عشق در ادیان ابراهیمی، هرکدام به تنهایی موضوعی شگفت‌انگیز است اما در کنار هم شاید کمترین ارتباط خلق کنند و هامون شاید شبیه پتویی چهل‌تکه، دسترنج خیاطی ناشی باشد.
شاید مهم‌ترین کار داریوش مهرجویی در هامون، سردرگم کردن مخاطب با مفاهیم پیچیده روشن‌فکرانه و عمیق‌تر نشان دادن داستانی ساده است، روایتی از تمام ما آدم‌هایی که در ظاهر با کلمات پیچیده خود را باسواد نشان می‌دهیم اما در باطن شاید افکار بقیه را بیان کنیم و خودمان خالی از فکر باشیم.
دانش سینمایی من خیلی خیلی محدود است اما هربار به هامون فکر می‌کنم، تمام این تکه‌های بی‌ربط در ذهنم شکل می‌گیرد و در نهایت نمی‌توانم هامون را شاهکاری دوست‌داشتنی تلقی کنم و بیشتر آن را فیلمی زرد می‌دانم، خیلی بدتر از فیلم‌های زرد امروزی.

امشب دوستی با شوق از تاثیر هامون و سینمای مهرجویی برایم می‌گفت و در جواب استدلال من گفت حتی اگر هامون شاهکار نباشد، راه‌های برای خلق فیلم‌های متفاوت و تغییر سلیقه‌ی سینمایی آدم‌ها هموار کرده ولی آیا اصلا این تغییر خوبی بوده و به جای خوبی رسیده؟
من نادان در هنر تصور متفاوتی دارم و هنوز فکر می‌کنم هامون واقعا یک شاهکار نیست!

  • ۴ نظر
  • ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۴۵
  • Mavi

روزنوشت

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ق.ظ

تا چند روز قبل جهانم آشفته بود و خیال می‌کردم همه‌چیز با سرعت زیاد به سمت نابودی پیش می‌رود و ترسیده بودم و کاری از دست من برنمی‌آمد.
حالا همه‌چیز انگار آرام شده، مامان دوباره لبخند می‌زند و ظاهرا بحران رفع شده و به روزهای قبل برگشتیم.
من ولی آرام نیستم و بیش از اندازه احساس خستگی دارم که چند روز گذشته بیشتر از توان روانی‌ام اذیت شدم و به روزهایی برگشتم که خیلی خیلی خاکستری بود.
در لحظه بیشتر از هرچیزی، نیاز دارم شیراز باشم، شیراز زندگی کنم نه به قصد سفر، طولانی به موسیقی رقص‌های مجار برامس و راخمانینف گوش کنم و تنها نگران بیشتر شدن تعداد کلمات نوشته‌هایم از حد مجاز باشم.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۰۸
  • Mavi

ترس‌نوشت2

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ

اتفاق تلخ این روزها شبیه تار عنکبوتی است که همگی‌مان را اسیر خود کرده.
تار عنکبوتی بزرگ که به ظاهر راه فراری از آن وجود ندارد و هرچقدر دست و پا می‌زنیم، همه‌چیز بدتر می‌شود و بیشتر فرو می‌رویم.
باید ظاهرسازی کنیم که هیچ اتفاقی نیفتاده اما فقط خدا می‌داند که قلب‌هایمان پر از ترس و اضطراب و نگرانی است، شب‌ها خواب نداریم و وقتی هم که می‌خوابیم، چیزی جز کابوس وجود ندارد.

اتفاقی که افتاده تقصیر همه‌ی ما است ولی مقصر اصلی خود را مقصر تمی‌داند و هربار بهانه‌ای می‌تراشد تا از خود سلب مسئولیت کند و این بیشتر از هر چیزی، حالم را بد می‌کند.
درون خودم پر از اضطراب است و درد زیادی را در قلبم احساس می‌کنم و تمرکزی برای هیچ کاری ندارم اما باید در برابر مامان آرام باشم و او را آرام کنم که از پا نیفتد  و درد نکشد و راستش تحملم رو به اتمام است.
این اتفاق آن‌قدر بزرگ است که نمی‌توانم با کسی درباره آن صحبت کنم اما نیاز دارم از ترس و استرس و نگرانی و خشمم بگویم تا خالی شوم و بغضم را بشکنم تا شاید کمی از رنجم کم شود.

کاش تمام مقدسات عالم کاری کنند که این ماجرا به خوبی تمام شود وگرنه نمی‌دانم آتش آن چندنفر را نابود می‌کند.

  • ۲ نظر
  • ۲۴ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۰۶
  • Mavi

هدف امسال: آشتی با دکتر

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۴۲ ب.ظ

آستانه تحمل من در برابر درد زیاد است ولی وقتی به مرز برسم، تحمل لحظه‌ای درد را ندارم و با مسکن‌ها بلافاصله درد را خاموش می‌کنم.
این سال‌ها دردهای زیادی را نادیده گرفتم و تحمل کردم تا تمام شده و دردهای زیادی را با مسکن رفع کردم و به اشتباه فکر می‌کردم این راهکار همیشه جواب می‌دهد تا چهار روز قبل.

با درد گردن و ستون فقرات و کمر از خواب بیدار شدم و برخلاف همیشه درد با هیچ مسکنی از بین نرفت و در عوض شدیدتر شد و در تمام استخوان‌ها پخش شد و خواب و کار و زندگی را از من گرفت.
تمام این چهار روز مقاله‌های مختلفی خواندم و هربار به کلمات پارگی دیسک، آسیب نخاعی، جراحی و فلج رسیدم، ترسیدم و فکر کردم احمق بودم که زودتر این درد را جدی نگرفتم و سراغ دکتر نرفتم.

تمام این چهار روز با هر دکتری تماس گرفتم، در درسترس نبود و همگی وعده 19 فروردین را دادند. 
نمی‌دانم تا 19 فروردین طاقت می‌آورم و یعدترش از این درد زنده می‌مانم یا نه ولی اگر همه‌ی اگرها درست شد، باید با دکترها آشتی کنم و مراقبت از خودم را یاد بگیرم.

  • ۳ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۴۲
  • Mavi

در ستایش نفرت

شنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۲۴ ب.ظ

همیشه از احساس نفرت دوری می‌کردم و نفرت را بدترین احساس آدمی تصور می‌کردم، احساسی که شبیه زنجیر دست و پای آدمی را می‌بندد و او را کور می‌کند.

این روزها ولی پر از خشم ونفرتم و برای اولین بار به احساسم افتخار می‌کنم؛
با نفرت از خواب بیدار می‌شوم
 با نفرت درس می‌خوانم
با نفرت کار می‌کنم
با نفرت ایمیل‌های طولانی می‌نویسم 
با نفرت ایمیل‌های ریجکشن را می‌خوانم
با نفرت هرکاری می‌کنم و در نهایت احساس قدرت دارم.

برخلاف چیزی که نادر ابراهیمی می‌گفت، نفرت لزوما قلب آدمی را سیاه نمی‌کند و در مقابل قدرت درونی عجیبی به آدم مقابل می‌دهد و او را به پیش رفتن سوق می‌دهد.
باید سال‌ها می‌گذشت و رنج شکسته شدن اعتماد را می‌چشیدم تا در نهایت به این برسم و از احساس نفرت خوشحال باشم و شاید این قدم بعدی برای بزرگ‌تر شدن باشد.

  • ۳ نظر
  • ۰۵ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۲۴
  • Mavi