از زیبایی حلزونها
من تمام عمر از تمام جانداران غیرآدمیزاد ترسیدم و بیشترین فاصله ممکن را از آنها حفظ کردم.
هیچ زمانی علاقه عمیق آدمها به جانداران و تمایل به زیستن با آنها را درک نکردم و همیشه فکر کردم هرچقدر فوقالعاده باشند، برای جهان دیگری هستند، دور از جهان آدمها.
این میان بیشترین ترسم از جانداران کوچک بود و حلزون به طور خاص که فکر میکردم ساده و نازیبا و شاید بیفایده باشد. آخرین کتابی که خواندم ولی من را شیفته جهان حلزونها کرد؛ کتاب صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی.
دو سال قبل اتفاقی در قفسه جستارها دیدم و کنجکاوی دلیل خواندنش بود. تمام این دو سال چند باری به قصد خواندن سراغش رفتم ولی رها کردم تا دو هفته قبل که بیحوصله و غمگین بودم و شروع به خواندن کردم و جادوی روایت و دنیای حلزونها درگیرم کرد.
کتاب درباره همزیستی زنی درگیر بیماری عجیب با یک حلزون وحشی در یک اتاق کوچک است و ماجرا از روزی شروع میشود که دوستی حلزون را از جنگل در گلدان بنفشه الیزابت، نویسنده کتاب، میگذارد و همین به کشف رازهای پنهان حلزون منجر میشود.
در طول کتاب، نویسنده از کنجکاوی و صبوری همزمان حلزون برای کشف و تلاش برای پیدا کردن راههای تازه میگوید، از دقت بالای حلزون به محیط اطراف و از هوشمندی او.
حضور حلزون باعث شده بود نویسنده جور دیگری به زندگی حوصلهسربری که تنها به خوابیدن روی یک تخت ختم میشد، نگاه کند و شیفته جزئیات بودن را یاد بگیرد و کلمات نویسنده باعث شد فکر کنم باید مکث کنم، باید مکث کنم و صبوری را یاد بگیرم و از نو به جزئیات دقت کنم و شیفته زندگی بودن را تمرین کنم.
حلزون همان معلمی بود که در این روزها احتیاج داشتم که بدون حرفهای عجیب و پیچیده و تکراری، نکات مهمی یاد بدهد.
و شاید حلزون همان معلمی باشد که همهی ما آدمهای غرق شلوغی به آن نیاز داشته باشیم
برای همهی آدمهایی که از جستار خوانی لذت ببرند، به داستانهای آرام و سکوت علاقه داشته باشند، داستان حلزون هیجانانگیز است.
- ۲ نظر
- ۰۸ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۴