دیشب برای دومین بار خواب دکتر ح را دیدم، نه در دانشگاه که جایی ناشناخته.
تنها بودیم و حرف نمیزدیم و تنها به تابلوی ماهیهای بهمن محصص نگاه میکردیم و آیین مستان خلیل عالینژاد شنیده میشد.
دکتر ح لبخند داشت و در خواب هیچ اثری از تپش قلب و نفستنگی این روزها نبود، خوب خوب بودم.
صبح که بیدار شدم، بعد از چند روز قلبم آرام بود و ترسم کم شده بود و جادوی دکتر ح اثرش را گذاشته بود.
نمیدانم تفسیر خوابم چیست؛
شاید ماهیها همان من این روزها است که خاکستری شده و ترسیده.
شاید باید بین کلمات حافظ و تنبور خلیل عالینژاد بمیرم تا درد تمام شوم.
شاید دکتر ح میخواست بگوید باید امیدوار باشم و آدمها را رها کنم و دوباره تلاش کنم.
تفسیرش هر چه باشد، حال امروزم خوب است، اگر آدمها دوباره خرابش نکنند.