تسلیم در برابر جنون کلمات
پنجشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۰۹ ق.ظ
نوشتهبودم نمیخواهم بنویسم ولی نتوانستم؛
شبیه آدمی که بیش از اندازه غذا خورده و احساس سنگینی در جسمش دارد، بخاطر کلمات گفتهنشده خیلی خیلی سنگینم و مغزم پر از صدا است.
فکر کردم اگر طولانی ترجمه کنم، یادم میرود و در مقابل کلمات بیشتر و بیشتر شد.
امروز سه مقاله ترجمه کردم، طولانی زیر آفتاب راه رفتم، به موسیقی Glen Hansard گوش کردم، طولانی برای (م) نوشتم که نمیتوانم ادامه بدهم و احساس کردم دلتنگ نوشتن شدم و باید بنویسم.
شاید اسمش جنون کلمات باشد.
حالا یک چشمم روی روایتهای کافکا است و گوشم پر از موسیقی پیمان یزدانیان و دلم میخواهد طولانی از تمام رورهای گذشته بنویسم.
شاید از فردا، شبی یک روایت.
خوشحالم دوباره مینویسم.
پ.ن: شبهایی بوده که فکر کردم دلم میخواهدطولانی با پیمان یزدانیان و پروانه اعتمادی صحبت کنم و امشب یکی از همان شبها است.
- ۰۳/۰۳/۱۷
سلام