Yağmur Gibi

Yağmur Gibi در زبان ترکی یعنی شبیه باران؛
رویای قدیمی‌ام که دوست داشتم باران روزهای یکشنبه ورشو باشم.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۴/۰۴
  • ۰۳/۰۳/۱۹

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

برای آسوکا

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۲ ق.ظ

تجربه چندسال وبلاگ‌نویسی یادم داده دوستی‌های شکل گرفته به واسطه کلمات بسیار عمیق‌تر از دوستی‌های معمول هستند، از آن دوستی‌هایی که در روزهای کمرنگ نوری در قلبت می‌شود.
زیاد با دوستی‌های این جنس مواجه شدم ولی هربار که دوباره از اول شکل می‌گیرد، پرلبخند می‌شوم و به آدم‌ها امیدوار.
و حضور آسوکا از این جنس‌ها است.

اولین بار وبلاگ آسوکا را اتفاقی پیدا کردم و تا مدت‌ها بخاطر گیلانی بودنش می‌خواندم که آدم‌های گیلان به طرز متفاوتی زیبا و دوست داشتنی هستند ولی حالا سال‌ها است به واسطه خنکی و شفافیت کلماتش دنبالش می‌کنم.
(هرچند مدت‌ها است نمی‌نویسد و کاش از ننوشتن خجالت بکشد)
من زیاد خواندمش و کم برایش نوشتم اما هربار در همان هم‌صحبتی کم احساس کردم دلم می‌خواهد این آدم را از نزدیک ببینم و طولانی به او گوش کنم.
آسوکا شبیه شکوفه‌های گیلاس ژاپنی است که در باد در حال لرزش هستند، ظریف و مسحورکننده.

در هفته‌های اخیر حال و روز آرامی نداشتم و بارها به کمرنگ شدن و اهمیت حضور فکر کردم و راستش به شکل کودکانه‌ای در انتظار دیده شدن و پرسیدن بودم و هرروز بیهوده بود.
انتظار پیام هر آدمی را داشتم جز آسوکا که کوتاه اما پر مهر دیده بود و پرسیده بود و لطف را روا داشته بود.
و این همان نور درونی آسوکا است.
برای خودش ننوشتم ولی پیام و پرسیدنش در روزهای قبلی نجات بخش بود و باعث شد ادامه بدهم.

ما آدم‌ها خیلی بلد نیستیم در وقت درست باشیم و ببینیم ولی خوش شانس اگر باشیم آدم‌هایی هستند که این گونه هستند و یادمان می‌دهند و این آدم‌ها را باید زیاد دوست داشت.
و من آسوکا را زیاد زیاد دوست دارم.

  • Mavi

از احساسات عجیب در میانه جنگ

شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دوستانم در شهرهای مختلف پخش شده‌اند و از زمان شروع این جنگ مدام باهم صحبت کردیم و حال هم را پرسیدیم تا شاید این مهر و هم‌صحبتی رنج و ترس را کمرنگ کند.

در تمام این هم‌صحبتی‌ها از ترسی می‌گفتند که برایم قابل درک بود اما قابل لمس نه که انگار برای من این روزها هیچ تفاوتی با روزهای قبل‌تر نکرده، شاید ارتباطات محدود شده و بیشتر در خانه‌ام و همین‌

خجالت می‌کشیدم این را به کسی بگویم که همه از نگرانی و ترس می‌گفتند و خیال می‌کردم اگر بگویم حسی ندارم برداشت اشتباهی کند.

نمی‌دانم این بی‌حسی از کجا است ولی در میانه جنگ بی‌حسم.

  • Mavi