برای آسوکا
تجربه چندسال وبلاگنویسی یادم داده دوستیهای شکل گرفته به واسطه کلمات بسیار عمیقتر از دوستیهای معمول هستند، از آن دوستیهایی که در روزهای کمرنگ نوری در قلبت میشود.
زیاد با دوستیهای این جنس مواجه شدم ولی هربار که دوباره از اول شکل میگیرد، پرلبخند میشوم و به آدمها امیدوار.
و حضور آسوکا از این جنسها است.
اولین بار وبلاگ آسوکا را اتفاقی پیدا کردم و تا مدتها بخاطر گیلانی بودنش میخواندم که آدمهای گیلان به طرز متفاوتی زیبا و دوست داشتنی هستند ولی حالا سالها است به واسطه خنکی و شفافیت کلماتش دنبالش میکنم.
(هرچند مدتها است نمینویسد و کاش از ننوشتن خجالت بکشد)
من زیاد خواندمش و کم برایش نوشتم اما هربار در همان همصحبتی کم احساس کردم دلم میخواهد این آدم را از نزدیک ببینم و طولانی به او گوش کنم.
آسوکا شبیه شکوفههای گیلاس ژاپنی است که در باد در حال لرزش هستند، ظریف و مسحورکننده.
در هفتههای اخیر حال و روز آرامی نداشتم و بارها به کمرنگ شدن و اهمیت حضور فکر کردم و راستش به شکل کودکانهای در انتظار دیده شدن و پرسیدن بودم و هرروز بیهوده بود.
انتظار پیام هر آدمی را داشتم جز آسوکا که کوتاه اما پر مهر دیده بود و پرسیده بود و لطف را روا داشته بود.
و این همان نور درونی آسوکا است.
برای خودش ننوشتم ولی پیام و پرسیدنش در روزهای قبلی نجات بخش بود و باعث شد ادامه بدهم.
ما آدمها خیلی بلد نیستیم در وقت درست باشیم و ببینیم ولی خوش شانس اگر باشیم آدمهایی هستند که این گونه هستند و یادمان میدهند و این آدمها را باید زیاد دوست داشت.
و من آسوکا را زیاد زیاد دوست دارم.
- ۱ نظر
- ۰۶ تیر ۰۴ ، ۰۹:۲۲