روزهای کمنور ۱
قبلتر اینجا و دربرابر تمام دوستان نزدیکم اعتراف کردهبودم که احساس رهایی میکنم، که آرامم، که خوبم و خیال میکردم و میکردند کلماتم واقعی است که نبود؛
من فقط مدتها تمام احساساتم را مخفی کرده بودم و خودم هم باورم شدهبود من همین آدم کم صحبتی هستم که کم لبخند است و به سختی احساساتش را نشان میدهد.
جلسات تراپی شبیه نیشتری است که تکتک این احساسات مخفی شده را نشان میدهد و خودم را با خودم مواجه میکند.
حالا دوباره خشمگین میشوم، بغض میکنم، لبخند میزنم و گاهی دلم میخواهد داد بزنم.
گاهی خسته میشوم از بازگشت احساسات و حجم شدید و گاهی امیدوار میشوم که شاید روزی مثل قبل توانایی بروز احساسات را دارم.
روزهایی که مثل امروز خشمگین هستم و بغض میکنم، احساس میکنم نمیتوانم و فاصلهای تا فروپاشی ندارم.
این روزها احساس نیاز به حضور دارم و در عین حال میترسم از حضور ناامن و خلوت را انتخاب میکنم.
ولی از ته قلبم میدانم به همدلی احتیاج دارم.
نمیدانم روزهای بعد از این بهتر است یا نه، نمیدانم از پس این روزها برمیآیم یا نه...
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۰۶