از لذت کلمهبازی
بعد از چند سال، من دوباره یک خالق پارهوقت شدم؛
طولانی کلمات را میخوانم و به بو و مزه آنها فکر میکنم و بعد آنها را کنار هم میچینم.
کلمات انگار تکههای یک پازل هزارتکه باشند که باید مدام جابهجا کنم تا شکلی ساخته باشند و این قشنگترین نلاش این روزها است، تلاشی که ذهنم را از تمام اتفاقات ناخوشایند، ترس و محدودیتها دور میکند.
یادم نیست آخرین باری که اینطور غرق چیزی شدم، چه زمانی بود اما الان بابت این غرقشدگی خوشحالترین عالمم.
موضوعات را رئیس انتخاب میکند و خیلی هیجانانگیز و مطلوب نیست اما لذت نوشتن به ننوشتن برتری دارد، حتی اگر درباره تسمه تایم یا برتری ماشینهای برقی باشد.
آخرین متن را همین دیشب تحویل دادم، متنی درباره تعمیر ماشینهای برقی.
آخرین چیزی که این روزها علاقهای به خواندن و یادگیری درباره آن دارم، همین است اما باید مینوشتم، باید مینوشتم تا اخراج نشوم و ذهنم از میان لیست طولانی دانشگاهها و صرف فعل عجیب فرانسوی پاک شود و به بولوت فکر نکنم.
و همهچیز از ذهنم رفت جز بولوت؛
که بولوت خالق کلمات بود و لذت درگیری با کلمات را او یادم داد و همیشه زیباترین کلمات را برایم نوشت.
من به کلمات پناه برده بودم که بولوت را فراموش کنم ولی حالا بولوت همهجا در سرم است و من راه فراری بلد نیستم.
- ۰۲/۰۳/۱۲
بهبه. خدا عمر بده بولوتهای عالم را...
کلمه، مسئولیت است. چه بهتر که نویسنده، مسئولیتش رو با زیبایی انجام بده.