دلتنگ خالق بودن
قبلتر شغلم نوشتن بود؛ نوشتن درباره هر چیزی که کارفرما میخواست از نقد کتاب گرفته تا مزایا و معایب مهاجرت و مقایسه بخاری و شوفاژ.
آن روزها فقط برای پول مینوشتم و کمتر غرق کلمات میشدم که هیچ کدام از موضوعات مورد علاقهی من نبود و جایی برای آزاد کردن من درونی پر از توصیفات عجیب و خلاقانهام نبود و شاید برای همین بود که تغییر شغل برایم آنقدر دردناک نبود و تمام مدت دلتنگ آن نوشتنهای طولانی و بیوقت نشدم.
دیشب دوستی پیام داده بود به جای او متنی را بنویسم و من خجالت کشیدم نه بگویم و دوباره طولانی نوشتم و این بار درباره یکی از موضوعات موردعلاقهام.
هزار سال از اینگونه نوشتن دور بودم و با وسواس کلمات را جابهجا میکردم تا متن درستی خلق کنم و در نهایت 4 صبح برایش فرستادم.
از 4 صبح تا یک ساعت قبل استرس داشتم که کارفرما راضی است یا نه، که کلماتم هنوز تازه است یا نه. یک ساعت قبل دوستم برایم نوشت که متن را تحویل داده و کارفرما بیشتر از متنهای قبل دوست داشته و باز هم در همین موضوع سفارش داده.
از یک ساعت قبل مدام لبخند دارم و شیرینی خالق بودن دوباره در جانم نشسته و این بار عمیقتر. مدام کلماتم را میخوانم و دلم میخواهد باز هم بنویسم و کلمات جدیدتری خلق کنم و بیشتر لبخند بزنم.
از یک ساعت قبل فکر میکنم چقدر احمق بودم که نوشتن را رها کردم و خودم را درگیر این شغل و آدمهایی کردم که جهانی متضاد داریم.
از یک ساعت قبل مدام فکر میکنم باید استعفا بدهم و سرجای خودم برگردم و دوباره خالق کلمات باشم و این تمام چیزی است که میخواهم ولی میترسم!
از بیکاری و خالق دائمی نبودن میترسم و ذهنم به کلمات نازیبای مدیرم فکر میکند که من را بیمسئولیت میخواند.
- ۰۱/۱۲/۰۸
درود
به وبلاگ من هم سر بزنید
366day.ir
سپاس