حالا انتظار کشیدن و صبوری را یاد گرفتم و فهمیدم که همیشه نباید برای بهبود ارتباط و زندگی دست و پا بزنی، گاهی فقط باید ساکت باشی و نگاه کنی که در گذران روزها همهچیز بهتر میشود؛ شبیه پیامی که انتظار دریافت آن را نداشتم اما از دیشب باعث شده لبخند بزنم و سنگینی قلبم کم شود.
«سین» برایم نوشته که درون همهی ما آن غول دراز آبی وجود دارد و شاید هیچوقت نتوانی آن را بکشی اما میتوانی همزیستی را یاد بگیری و سعی کنی حتی زمانی هم که آن غول بیدار شده، قدم بزنی.من ولی همیشه سعی در حذف آن داشتم و حالا میدانم باید یاد بگیرم آن را بپذیرم.
شاید این روزها انرژی کمتری داشته باشم، کمتر خیالبافی کنم اما این در مسیر کشف کردن درون و صلح را دوست دارم، با تمام سختیاش.
این جزئیات کوچک انگار رد نور تابستان بر روزهای بدون رنگم باشد.