از دیشب به این فکر میکنم که باید یه لیبل بزرگ به خودم وصل کنم و روش بنویسم I'm a wierdo تا شاید آدمها دست از یادآوری بردارند.
من هیچوقت نخواستم آدم عجیب و غریبی باشم و چیزی رو ثابت کنم، فقط خواستم خودم باشم و این به نظر آدمها یعنی being a wierdo. تا اینجا مشکلی با نظر آدمها ندارم اما مشکل از جایی شروع میشه که آدمها فکر میکنند وظیفهی یادآوری دائمی این مسئله رو دارند.
توی هر موقعیتی بهم میگن تو عجیبی، فرق داری و راستش این واقعا چیز خوشایندی نیست و صرفا احساس مطرود بودن ایجاد میکنه و تو با خودت فکر میکنی من واقعا توی دستهای جا نمیشم و باید یه حباب دائمی دور خودم داشته باشم.
من میدونم توی برقراری ارتباط و صحبتهای طولانی ضعف دارم. احساساتم رو به شکل عجیبی بیان میکنم. سلیقه عجیبی توی موسیقی و قیلم و بقیهی چیزها دارم اما همزمان دارم یاد میگیرم چطور راحتتر ارتباط برقرار کنم و از کلمات سخت استفاده نکنم و غیرقابل درک بهنظر نیام اما درست وقتی که در حال تلاشم، یه نفر پیدا میشه و این عبارت رو پرت میکنه توی صورتم.
اون آدم جملهاش رو میگه و میره و فکر نمیکنه این چه حسی برای من داره؛ حس اینکه من هیچوقت قرار نیست توی جمعی جا بشم و قراره تا ابد توی حبابم بمونم و تلاشهام بیهوده است و بهتره دور از آدمها باشم تا اذیت نباشند.