از زمانی که فهمیدم باید از خلوت و سکوت تولدم لذت ببرم، به دنبال خلق لذت شخصی در سکوت بودم و شروعش هم با بیتلحم بود؛
از دیر زمانی که نمیدانم به خودم قول دادم تولدم را در بیتلحم و در کنار مسیح جوانش جشن بگیرم، در سکوت آنجا بنویسم و آرزو کنم. انگار که رسمی مقدس و واجب باشد، هرسال انجامش دادم و شیرینیاش تا مدتها همراهم بود.
امسال ولی کرونا همهچیز را خراب کرد؛ بیتلحم بسته بود و ناچار به وانک پناه بردم.
کلیساهای اصفهان را با وانک میشناسند که پر از شکوه و زیبایی است، من ولی هیچوقت آن را دوست نداشتم؛
وانک همیشه پر از شلوغی و آدم است، مسیح آنجا انگار پیرتر است و در برابرش معذبم و نمیتوانم راحت حرف بزنم و دعاهای کوچکم را داشته باشم. حس میکنم آنجا باید دعاهای بزرگ و مهمی داشته باشم و همیشه مرتب سراغ مسیح بروم.
در مقابل بیتلحم انگار خانهی خودم باشد؛
همیشه پر از سکوت و خلوت است، مسیح آنجا جوانتر است و در هر حالتی که بروم، پذیرایم است. در بیتلحم میتوانم روی زمین بشینم و خوراکی بخورم و دعاهای کوچک بکنم و بیانتها غر بزنم و انگار هر بار خواجه پطروس و مسیح با لبخند بدرقهام میکنند.
خلاصه اینکه ناچار به وانک پناه بردم و دعا کردم که کاش همین امروز خلوت باشد و مسیح با من مهربانتر باشد و راحت حرف بزنم و به لطف کرونا همهی اینها ممکن شد.
من بودم و کلیسای وانک پر از سکوت و مسیح مهربانی که هزاران قصه برایم داشت.
در سکوت نوشتم و پیمان یزدانیان گوش کردم و با آرمان حرف زدم و دلتنگ زاون قوکاسیان شدم و لبخند زدم.
بعدتر فکر کردم سالهای قبل چقدر بابت این تنهاییها غر زده بودم اما حالا دلم نمیخواد این سکوت و خلوت دلچسب را با کمتر کسی به اشتراک بگذارم و مسیح را با کسی قسمت کنم.
این شاید نتیجه بالا رفتن سن است که یاد میگیری چطور تنهایی را بغل کنی و خوش بگذاری و غصه نخوری.
و من امروز بعد از مدتها روز تولدم خوشحال و در صلح بودم و برای همین یک مورد تا آخر ماه میتوانم قربان صدقه خودم بروم.
قبل از اینکه بروم، دعاهای زیادی در سرم بود اما به کلیسا که رسیدم، فقط فکر کردم که کاش همهی ما در صلح باشیم و آرامش اینقدر دور نباشد.
نمیدانم کی ممکن میشوم ولی کاش مسیح مهربان امروز به همین دعایم جواب مثبت بدهد.